مقدمه در کوچینگ یونگی، پدیدههای روانی و رؤیاها نه صرفاً دادههایی برای تحلیل ذهنی، بلکه دروازههایی برای ورود به قلمرو ناخودآگاه تلقی میشوند؛ قلمرویی که در آن روان میکوشد از طریق تصویر، نماد و تجربه، با خودآگاهی انسان ارتباط برقرار کند. در این مسیر، کوچ نقش راهنما را دارد، نه مفسر نهایی. او همانگونه که کارل گوستاو یونگ (Jung, 1964) تأکید میکند، بهجای آنکه معنا را تحمیل کند، به فرآیند «رخنمایی روان» گوش میدهد. برای درک عمیقتر پدیدههای روانی، کوچ یونگی میتواند از سه مرحلهی بنیادین استفاده کند: توصیف، تفسیر و تبیین. این سه مرحله نه صرفاً گامهای تحلیلی، بلکه حرکتی پدیدارشناسانه از مشاهدهی خالص …